عاشق و دل خسته سرد چشمای خیس و وجود درد
کاشکی که بودی تو التهاب زندگیم عاشق بودی تا که میکردم بندگی
کاشکی که قلبت نازک و شکسته بود کاش همانند قدیم مهربون و خسته بود
خستگیش بود که عقل از من ربود توش جای تنفر مهربونی نشسته بود
اما بی دلیل رفتی نذاشتی شاد باشم عاشق این زندگی نامرد و بی وفا باشم
تو خیالم عاشقی معنا پیدا کرده بود زندگی بود و محبت و با یک وجود
اشک چشم هامو ندیدی نازنین غریبه شدی همچو آدمهای این سرزمین
:: موضوعات مرتبط:
عــــــــــــــــــــــاشـــــــقانه ها ,
,
:: برچسبها:
عاشقانه ها ,
عشقولانه ,
عشق ,
مطلب عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 137
|
امتیاز مطلب : 171
|
تعداد امتیازدهندگان : 51
|
مجموع امتیاز : 51